نقد و بررسی
برای که آواز بخوانم اثر ر. اعتمادی- نویسنده: ر. اعتمادی
- چاپ قدیمی، سال چاپ درج نشده
- قطع: جیبی
- جلد: شومیز
- کتاب مهر دارد
کتاب برای که آواز بخوانم
بخشی از متن کتاب
در حياط مشجر مدرسه که با پیچکهای سبز و زمردین محصور شده بود دخترها، چون دسته های شاد و آزاد پرندگان چہچهه می زدند، در هم می لولیدند، لبانشان که با حاشیه ای از پرزهای طلائی آذین شده بود بهم می سائیدند. چشمان سیاهشان که کنجکاو، براق و شیطان بود می درخشید. گونه هایشان از هیجان دیدار دوستان، بعد از تعطیلات تابستانی، سرخی می زد و فریادهای شوق آمیزی که از سینه می کشیدند شنونده را بی اختیار بیاد شور و هیجان میدان های مسابقه می انداخت.
در آن لحظات که خورشید، گرد طلائی خود را بر شهر تهران بی دریغ نثار می کرد، این دخترها دهان خوش ترکيب و نرم خود را بتعريف خاطرات شیرین تابستانی باز کرده بودند.
چقدر حرف داشتند، چه رازها که در سینه نازکشان انباشته بودند خدا می داند.
سینه شان که از غرور هوس انگیز بلوغ برآمده بود زیر بار خاطرات گرم و داغ سه ماه تابستان ناله می زد، پیکر سپیدشان از هیجان می لرزید و هر یک از این پرندگان رنگین بال، سعی می کرد زودتر، زودتر از آنچه ممکن است شرح این خاطرات که مملو از خيال ها و اوهام دلفريب و رویاهای تند عشقی است، برای دوستان بازگو و بار دل را سبك کند.
بوی عطر ملایمی روی مشام می نشست و اغلب اهدائی عشاق دلخسته شان بود. همراه با بوی آهار لباس های تازه که در رنگ های تند و شاد چشم را برقص می آورد، فضای مدرسه را آکنده بود و سمفونی دلپذير کلمات شان این فضا را رویائی جلوه می داد.
انگار صدها بوته گل سرخ با غنچه قرمز و شادی بخش از کف زمین مدرسه سر بیرون زده و همراه با دست نسیم رقص دست جمعی پرشکوهی را آغاز کرده بودند.
0comments