نقد و بررسی
عزداران بیل اثر غلامحسین ساعدی چاپ قبل از انقلابشاید جالب است که بدانید، فیلم « گاو » که توسط آقای مسعود کیمیایی تهیه و ساخته شده، برگرفته و اقتباس از چهارمین قصه همین کتاب « عزاداران بیل » آقای ساعدی می باشد.
کتاب چاپ اصل و با کیفیت تمیز می باشد
مشخصات کتاب عزاداران بیل به قلم آقای غلامحسین ساعدی
- سال چاپ : ۲۵۳۶ شاهنشاهی – ۱۳۵۶
- انتشارات : آگاه
- طراح تصویر روی جلد : جلالی سوسن آبادی
- موضوع : مجموعه داستان مرتبط باهم
- قطع : رقعی
- جلد : شومیز لبه برگردان
معرفی و خلاصه کتاب عزادران بیل شاهکار استاد غلامحسین ساعدی
در اینجا بخشی از قصه اول کتاب عزادران بیل را برای شما آورده ایم
کدخدا ایستاد و گوش داد ، صدای زنگوله از بیرون ده شنیده میشد . صدای خفه و مضطربی که دور میشد و نزدیک میشد و دور ده چرخ میزد. پنجره ها همه تاریک بود . بیلی ها خوابیده بودند. آنهایی هم که بیدار بودند ، نشسته بودند توی تاریکی و مهتاب را تماشا می کردند .
پاپاخ آمد و ایستاد کنار کدخدا و بو کشید. کدخدا ایستاده بود و گوش میداد ، صدای زنگوله دور شد. کدخدا آمد طرف استخر و پاپاخ هم بد نبالش. کنار استخر که رسیدند پنجرۂ کوچکی باز شد ، کله مردی آمد بيرون .
کله توی تاریکی جنبید و گفت : کدخدا ، نصف شبه ، کجا میخوای بری ؟
کدخدا ایستاد . پاپاخ هم ایستاد. هر دو کله رانگاه کردند.
کدخدا گفت : حال ننه رمضان خرابه ، میبرمش شهر .
پنجرهٔ دیگری باز شد . کله مرد دیگری آمد بیرون و گفت : عصر که حالش خوب بود ، مگه نه ؟
کدخدا گفت : عصر خوب بود . اما حالا دیگه نیس . حالا دیگه حالش خوب نیس. راستی اگه پیر زن بمیره . چه کار بکنم ؟ ها ؟ اسلام ، چه کار بکنم ؟ پسره را چه کار بکنم ؟
اسلام گفت : حالا در چه حاله ؟
کدخدا گفت : برگشته ، رو به قبله خوابیده.
مرد اول خم شد و به اسلام گفت : می خواد ببردش شهر. بعد رو کرد به کدخدا و ادامه داد : بهتر نیس تا صبح صبر کنی ؟
اسلام پرسید : چه جوری می بریش شهر ؟
کدخدا گفت : با گاری تو میبرمش لب جاده و ماشین پیدا می کنم .
پاپاخ که دید کدخدا گرم صحبت است . نشست کنار استخر … .
0comments